معنی آماج در فرهنگ عمید
۱. نشان؛ نشانه؛ هدف: چو تیر انداختی در روی دشمن / حذر کن کاندر آماجش نشستی (سعدی: ۷۶).
۲. جایی که نشانۀ تیر را روی آن قرار بدهند؛ فاصله تیرانداز تا هدف؛ نشانهگاه.
۳. تیررس.
۴. آلتی آهنی که برزگران با آن زمین را شیار کنند؛ گاوآهن: برکند تیر تو زآنسان خاک در آماجگاه / برزگر برکنده پنداری به آماج و کلند (سوزنی: مجمعالفرس: آماج).
۵. (اسم مصدر) نشانهگیری.
معنی آماج در فرهنگ معین
( اِ.) 1 – تلی از خاک که نشانه تیر را بر روی آن قرار دهند. 2 – نشان ، نشانه ، هدف .